جدول جو
جدول جو

معنی خوک هندی - جستجوی لغت در جدول جو

خوک هندی
(کِ هَِ)
خنزیرالهند. ارنب رومی. جانورکوچکی است که در آزمایشگاه ها برای تجربیات بکار است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عود هندی
تصویر عود هندی
درختی با چوب قهوه ای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش می پراکند و معمولاً در هند و هندوچین می روید، سندهان، انجوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوز هندی
تصویر جوز هندی
جوز بویا، میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید، جوز بوا، گوز بویا، جوز بو، جوز بویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرک هندی
تصویر پرک هندی
در علم زیست شناسی گیاهی بالارونده از تیرۀ پروانه واران که اصل آن از هندوستان است، نوعی از آن به شکل درخت، دانه هایش برای دفع کرم معده نافع است، یک یا دو گرم گرد آن را در آب مخلوط می کنند و در مدت سه یا چهار روز می خورند، بوتیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوکچه هندی
تصویر خوکچه هندی
پستانداری کوچک و علف خوار، با پشم های ریز، پوزۀ پهن و پاهای کوتاه که در آزمایشگاه های زیست شناسی مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(خومْ بَ)
عمل بستن خون با دارو. (یادداشت مؤلف) ، اثر دارو در بستن خون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو زِ هَِ)
بادام هندی. رجوع به بادام هندی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو زِ هَِ)
گوز هندو. نارجیل. نارگیل:
در او درختان چون گوز هندی و پوپل
که هر درخت به سالی دهد مکرر بر.
فرخی.
هم از گوز هندی فراوان درخت
جهان کرده بویاکشان باد سخت.
اسدی (گرشاسبنامه).
مغز گوز هندی پوست سیاه برداشته بتراشند و نان میده در شیر تازه با این گوز هندی تراشیده ترید کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کِ هَِ)
بوقلمون. (ناظم الاطباء). دیک رومی یا حبشی یا هندی نام اول در مصر و دوم در شام بر بوقلمون اطلاق میشود. (از ذیل لسان العرب چ دار لسان العرب بیروت)
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
درختی است از تیره فرفیونیان که دارای شیرۀ تلخ و سمی میباشد، و چون این شیره در مجاورت با انساج چشم تولید کوری میکند لذا درخت مزبور را کورکننده نیز گویند. اصل این درخت از نواحی شرقی هندوستان و مالزی وسراندیب و مالاکا و جزایر ملوک میباشد. چوب آن نیز مانند چوب عود در موقع سوختن بوی مطبوعی پراکنده میکند و بعلاوه دارای صمغ خوشبویی است که در عطرسازی مورداستعمال دارد. چوب این گیاه در منبت کاری هم به کار میرود. عودالند. اغالوجی. اغالوشی. عود قماری. اهالوت. اهالیم. عودالرطب. نسر آغاجی. النجوج. انجوج. عودالطیب. عودالنجور. (فرهنگ فارسی معین) :
بفرمود (گشتاسب) تا آذر افروختند
بر او عود هندی همی سوختند.
دقیقی.
یکی دیگر از عود هندی به زر
بر او بافته چند گونه گهر.
فردوسی.
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
نام مرد هندی است که در ربیع الاول سال 886 هجری قمری قدم بمصر گذاشت و ادعاء کرد که سنش 250 سال است، سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: چون او را دیدم عقل تجویز بیش از 70 سال را بر او نکرد، مضافاً آنکه او بر این مدعی خود دلیلی نداشت، بوضع ظاهری، او مردی قوی هیکل با محاسن کاملاً سیاه رنگ بود، از آنچه از او شنیدم این بود که گفت در سن 18 سالگی من حج گزاردم و چون به هند بازگشتم شنیدم که تاتارها ببغداد رفته اند تا آنجا را بحیطۀ تصرف درآورند، او می گفت در زمان سلطان حسن قدم به مصر گذاشتم، و این سلطان هنوز مدرسه اش را بنا نکرده بود، البته آنچه می گفت صرف ادعا بود و دلیلی برای صحت قولش نداشت، (از تاریخ الخلفاء سیوطی ص 343)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ یِ هَِ)
جانوری کوچک که بشکل خوک است و در آزمایشگاههای پزشکی روی آن تجربیات طبی می کنند. خوک هندی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ هَُ نَ)
باهنری. صاحب هنری. با هنر خوب بودن:
صبا به خوش هنری هدهد سلیمان است
که مژدۀ طرب از گلشن سبا آورد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ کِ هَِ)
گیاهی است از دستۀ ارغوانها و کرم کش است. رجوع به پرک شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته ارغوان ها که گونه ای از سنا میباشد. این گیاه در تداوی بعنوان داروی ضد کرم مورد استعمال دارد (ضد آسکالس) و همچنین در ناخوشی ابنه بعنوان داروی معالج بکار میرود سنای مجنح. توضیح اصل این گیاه از هندوستان است و از آنجا بدیگر نقاط برده میشود، بوتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عود هندی
تصویر عود هندی
یلنجوج هشت دهان انجوج هندی یلنجوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوز هندی
تصویر جوز هندی
((جُ زِ هِ))
درخت بلند یک پایه گرمسیری با میوه درشت و بیضی شکل، نارگیل
فرهنگ فارسی معین
مقدار کمی
فرهنگ گویش مازندرانی